Orange Sillhouettes of The Wanderers



من به تو نگاه می‌کنم تو به من

تو یه لحظه شروع می‌کنیم به تایپ کردن

رایت: اینو بنویس

لفت: *می‌نویسد*

رایت: اینو بنویسم بنویس

لفت: *می‌نویسد*

رایت: *        *

لفت: نوشتم

رایت: خب نوشتنم بنویس

لفت: *می‌نویسد*

رایت: مجبورم نکن بگم

لفت: نه.

* سکوت *

رایت: اصن در مورد چی میخوایم بزنیم؟ (یاه، شی لیترالی سد دت)

رایت: دونت رایت دت ( آی ویل لفت دت رایت)

رایت: یور ا بچ، رایت دت تو

رایت: گل گلدون من شکسته در باد

(پایان باز)


So, to the wanderers from the future, this is us (you) from the past. (Because, you're gonna wander around in the future)

So hello, and hi. (Right enforced me to say both hello and hi).

I hope when you're reading this, you're sitting in the bus station at night, I mean, not any time, but just night, like, eight thirty or maybe seven p.m. , or even six, I dunno. And not any station, but the nearest station to your high school. And I hope you're not sitting on the bench, cause you know, as you've always known, it's easier to sit on the sidewalk. And I hope as you're sitting on the sidewalk, you're also looking up at the trees covering the sky; and please, please take a photo of the damn bus station. You'll need it later, I swear.

And I hope when the bus arrives, you'll finally make the choice to get on the wrong bus, and neither of you says anything. Cause I mean, you're still the wanderers at night, aren't you? And if not, that's OK too. Just don't forget us, EVER. ( Read EVER in Right's voice. )

So far so cute. :))


Here's some tips for you dear future wanderers:

Tip no.1: Never believe anything Right says.

Tip no.2: Left can suck Right's lollipop.

Tip no.3: Go die, my funny فِرِند . She won't. You're not Right. ( You are though. heeheeheehee. ) )

Tip no.4: Right said the first tip so don't believe her.

Tip no.5: Don't ever, ever turn off your camera and mute on a video call.

Tip no.6: Don't be mean, so I wouldn't need to. I'm DEFINITELY not talking to Left.

Tip no.7: Don't قطع on Left so she wouldn't need to be mean. I'm DEFINITELY not talking to Right.

That's enough tips for now, let's talk the real talk. ( What IS the real talk, my dear Right? )

( It's been about ten mins and we're still wondering what the real talk is.)

( Yeah. We got it. We got what the real talk is. We're gonna make you miss everything. )


  Tehran looks pretty at nights, we can't wander around though. ( Left: What are we doing? Right: I dunno. )

We haven't been at the bus station for so long, and I guess the station's also been lonlier than ever.


 1:21 a.m. and we don't know how to continue this shit. So, goodbye for now.

Sincerely,

Right and Left.


"من نمی‌خوام این بازی کثیفو ادامه بدم." اینو میگه و با یه حرکت هرچیزی که روی میزه رو روی زمین پرت میکنه. از صندلیش بلند میشه و به سمت پنجره میره تا ریه هاش رو از هوای شب پر کنه. آخرین سیگار برگی که توی جیب بارونی‌ش مونده رو با استرس درمیاره، ولی تا میاد اونو روشن کنه، دستاش می‌لرزه و فندک از پنجره پرت می‌شه پایین. (-کبریت میفته یا فندک؟ +فندک. چرا باید کبریت داشته باشه آخه؟ -کبریت باحال تر بود که.خب فندک میفته یا سیگار؟ +فندک. ) لعنت بهش. لعنت بهش. حتی نمیتونه روشو برگردونه و از کسی فندک بخواد. ناامید به سیگار توی دستش نگاه می‌کنه، می‌ندازتش پایین و پنجره رو می‌بنده. شاید هیچوقت ندونه که سیگارش درست توی سطل آشغال افتاده. ولی چه اهمیتی داره؟ توی این دنیا واسه ی کسی چه فرقی می‌کنه که باد سیگار تو رو کجا برده. مهم اینه که دیگه توی دستت نیست.

به کلمات اهمیتی نمیده. از بچگی فقط توی چشمای مردم نگاه میکرده. از بقیه حواس خوشش نمیاد، به جز چشایی. حتی شده فقط برای چشیدن مزه ی پیتزای پپرونی. به چشمای الیور زل می‌زنه. متوجه حرکت محو لب هاش میشه اما صدای حرفاشو نمیشنوه. چشماش هیچوقت همون حرفایی رو نمیزنن که دهنش. اما اینم مهم نیست. هیچوقت مهم نبوده. دیگه مطمئن شده کسی صداشو نمیشنوه، نه صدای خودشو نه صدای چشماشو. دوباره میدوه به سمت پنجره و خودشو مثل یه سیگار پرت میکنه پایین. همیشه دلش میخواست توی یه برج زندگی کنه. (-چرا نمیذاری دارکش کنم؟ +ادامه بده.)

چشاشو میبنده و حل شدن خودشو توی شب احساس میکنه. انگار آخرین دونه ی برفه که داره زیر آفتاب تابستون آب میشه، بدون تعادل، روی لبه ی بودن و نبودن. دیگه عصبی نیست. احساساتشو از روی زمین جمع میکنه و توی کوچه تاریک شروع میکنه به راه رفتن.

الیور دنبالش نمیاد. میدونه برمیگرده مثل همیشه. اگه برنگرده هم میدونه کجا پیداش کنه. همیشه ته همون کوچه تاریک که میرسه به ساحل، آخرین قطره های احساسشو لای ماسه ها دفن میکنه. (+بیا اینجا تمومش کنیم. -تموم؟ +تموم. میتونیم ادامه بدیم ولی تموم.)


 

 


- چند سالته؟

+ سی و سه.

- نه؛ منظورم اینه که چند ساله که.

+ آها. نمیدونم. نشمردم. بستگی داره هر شبو چندسال حساب کنی.

- از جوابت مطمئنی؟

+ میخوای بگی شمردم و بهت نمیگم؟ آره. راست میگی. شمردم. 1073 روز.

- آخرین بار کجا بودین که اون جمله رو بهت گفت؟

+ به چی میخوای برسی که خاطراتمو نبش قبر میکنی؟ اینم یادمه ولی نمیگم. مثل همه چیزای دیگه که یادمه و نمیگم.

- دستات دارن میلرزن. چرا وقتی ازش حرف میزنم اذیت میشی؟

+ چون میشنوم هنوزم صداشو. صدای پاهاشو که از اتاق میره آشپزخونه، چایی دم میکنه، از آشپزخونه میره بالکن، لباسارو جمع میکنه. ولی نمیره، دم نمیکنه، جمع نمیکنه. میدونی چی میگم؟ نمیره.

- بیا باهم روراست باشیم؛ تا حالا سه تا دروغ بهم گفتی. یکیشونو دوباره تکرار کن.

+ اینکه آدما یه بار یه دروغو بهت بگن کافی نیست واست؟ چی باعث میشه بخوای یه دروغو صدبار، هزار بار تو گوشات فریاد بزنن؟ اینکه میدونی دروغه بهت حس قدرت میده، آره؟ اینکه میدونی دروغه و خودت تصمیم میگیری با همه وجود باورش کنی مستت میکنه.

- بیا به عقب برگردیم. آخرین باری که اون جمله رو بهت گفت کجا بودین؟

+ هفته ای یه بار منو مینشونین، خودت و امثال خودت، روی این صندلی، توی این اتاق که حالم از دیواراش بهم میخوره، که چی بشنوین ازم؟ من دیوونه نیستم. بهتر از اینی که هستم هم نمیشم. فقط نمیخوام به تو بگم آخرین بار کجا اون جمله رو شنیدم ازش. میخوام راز من باشه. آخرین باری که اون لحنو شنیدم.

- میخوام امروز باهم یه تصمیم بزرگ بگیریم. وقتی که این لحظه هم گذشته شد، بهم قول بده که تو خلا گیر نکنی. بذار یه سوال ازت بپرسم. جوابشو خودم میدونم. وقتی پاتو از اینجا بذاری بیرون، اولین کاری که میکنی چیه؟

+ به کجای حرفات پایبند بمونم؟ میخوای باهات روراست باشم بگم کجا میرم، یا قول بزرگ میخوای ازم؟ من میرم خونه. میرم همونجا. خونه م اونجاست. خونه مون بود یه روزی. خونه منه هنوز. همیشه همونجاست همه ی وجود من.

- حس میکنی باید بیشتر باهات صحبت کنم یا میتونی خودت همه چیو جمع و جور کنی؟

+ بذار برم خونه. بذار بمونم اونجا. من جمع و جورم. جمع و جور تر از یه کوله ی سفری. عصرا انقد جمع و جور میشم که میشم قد یه نقطه. میشینم ته خط. منتظر. شاید دلش برای خونه تنگ شه. خوبه حالم من.

- از تصمیمم پشیمون نیستم. حداقل الان دیگه مطمئنیم این آخرین باریه که این جمله رو بهمون گفته.


خوب شد که اونروز چکمه پوشیده بودم،ولی یادته آخرین تماست از کی بود؟
حداقل راستشو بهم گفت،ولی تاحالا یه حرف راست از اون آدم شنیدی؟
خوب شد براش بهانه اوردم گفتم اونور خیابون یه ماشینه زده به یه دوچرخه سوار وگرنه ولم نمیکرد،ولی نمیدونم چرخش کجای راه پنجر شد.
خوب شد دوچرخه سوار فقط دوتا پاش شکستو سرش اسیب ندید، به نفع هممونه .

خوب شد صدای آمبولانسو از پشن تلفن شنید،وگرنه دیگه هیچوقت نمیتونست رکاب بزنه.

خوب شد کارمون به دعوا نکشید،حیف شد که یادش رفت قطع کنه.
اشکال نداره من که خودمو میزنم به خریت،ولی واسش بد تموم میشه.
خوب شد بخاطر تصادف ترافیک شده بود،ولی چی فکر میکردن آدمایی که گیر افتاده بودن توی ترافیک پشت سرش.

حالا که بافاصله کنارش وایساده بودم فک کنم حالش بهتر بود،وگرنه خون روی چکمشو نمیشد با هیچی پاک کرد.

خوب شد خودم سوار دوچرخه نبودم،ولی "خودم"باهاش برگشتم خونه.

خوب شد نفهمیدن من باهاشم آخه من تو شرایط اینطوری هول میشم بهانه های الکی میارم،وگرنه نفسش از ترس بند میومد.

درست نمیفهمم چی میخواد بهم بگه درد نمیذاره خوب حرف بزنه،ولی حداقل حرفامو تا ته شنید.

خوشبحالش. منو داره درد اون دوتا پای شکستشو تموم کنم.ولی شاید منو نبخشه که چکمه هاش خونی شدن،شایدم ینفر توی راه سوارش کرده باشه.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها